یکى هم بیاید؛ این حرف هاى مانده در گلو را، بیرون بکشد از من... همیشه، بغض توجیه خوبى براى "خفگى" نیست...
دلم گرفته و آرام گریه میکنم آنقدر که صدایم از دهانم بیرون نمیزند .. ناله ام تنها گنجشکها را می پَرانَد. دلم گرفته و روی شانه های خودم گریه میکنم ...
از ابتدای افتادن، از ابتدای صفر، از ابتدای این همه تنهایی، دوباره شروع خواهم شد و این بار تمام جهان را قدم خواهم زد ..